جدول جو
جدول جو

معنی خایه لو - جستجوی لغت در جدول جو

خایه لو
قسمت بالای بیضه ۲بیضه بند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سایه رو
تصویر سایه رو
در سایه رونده، کنایه از شب رو، کنایه از شب زنده دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خایه زر
تصویر خایه زر
گلولۀ زر
کنایه از آفتاب، گیتی پرور، چتر نور، طاس زر، چراغ روز، طرف دار انجم، طاووس مشرق خرام، اسطرلاب چهارم، سپر آتشین، چتر زر، چتر روز، چراغ سحر، خایه زرّین، چتر زرّین، طاووس فلک، غزاله، طاووس آتش پر برای مثال در آن گوهرین گنج بن ناپدید / بدی خایۀ زر خدای آفرید (نظامی۵ - ۸۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ یِ زَ)
کنایه از آفتاب. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گلولۀ زر. (آنندراج) :
در آن گوهرین گنج بن ناپدید
بدی خایۀ زر خدای آفرید
زمانه دگر گونه آیین نهاد
شد آن مرغ کو خایه زرین نهاد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ یِ سَ)
جند بیدستر. (از ناظم الاطباء). خزمیان. فاجشه. هزو گند. رجوع به جندبیدستر شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کنایه از شب زنده دار. (برهان) (آنندراج). شب زنده دار. (شرفنامه) ، کنایه از دزد و عیار و شب رو. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا جَ / جِ)
دهی است از دهستان حومه بخش شاهین دژ شهرستان مراغه. این دهکده کوهستانی با هوای معتدل و سالم و 165 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و کرچک و بادام و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی جاجیم بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَ فِ)
دهی است جزء دهستان قشلاقات افشار بخش قیدار شهرستان زنجان. دارای 256 تن سکنه. آب آن از قزل اوزن و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم بافی و راه مالرو است. و ساکنان آن از طایفۀ شاهسون افشارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
دهی است از بخش نمین شهرستان اردبیل. واقع در بیست هزارگزی خاور اردبیل و 15هزارگزی شوسۀ اردبیل به آستارا. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 158 تن سکنه. آب آن از چشمه و چاه و محصول آنجا غلات. حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی قالی بافی است. راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 194)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از شهرهای عیلامیان است که بعقیده دمرگان در دره ای پایین تر از شهر فعلی خرم آباد قرار داشته، مرحوم دهخدا نیز همین حدس را زده اند، رجوع به ’جغرافی مفصل تاریخی غرب ایران ص 300’ و تاریخ ایران باستان مشیرالدوله ص 130 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ دَ / دِ)
ماکیان که تخم نهد. (آنندراج). ماکیانی که تخم کند. (ناظم الاطباء). بیوض
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِگَ)
بسیار خایه کننده. بیوض. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(یَ /یِ گَ)
رتیلا. (ملخص اللغات حسن خطیب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
از ایلات اطراف اردبیل. و مرکب از 300 خانوار است که در قره شیخ لو مسکن دارند. ییلاقشان باقرلو و قشلاقشان مغان است، زارع و گله دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 106)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
خامه ای که بروی شیر خام بندد. خامۀ شیر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ یِ)
خامه که بدان تصویر کشند و آن را در هندوستان ازموی دم موش خرما بندند و در بعضی از نقاط از موی سمور و با لفظ بستن مستعمل است. (آنندراج) :
تصویر دهان یار نقاش ازل
از میان نازک او خامۀ مو بسته است.
صائب (از آنندراج).
رجوع به خامۀ تصویر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سایه رو
تصویر سایه رو
شب زنده دار
فرهنگ لغت هوشیار
کنار جاده، مرتعی در حوزه کارمزد سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
کنار جاده
فرهنگ گویش مازندرانی
قسمت فوقانی کیسه ی بیضه که به بدن وصل می شود
فرهنگ گویش مازندرانی
بیضه بند
فرهنگ گویش مازندرانی
پایه ی چوبی پرچین
فرهنگ گویش مازندرانی
تک بیضه، فرد تک بیضه
فرهنگ گویش مازندرانی